................ مثل دیالوگ انتهای فیلم" پاپیون " : ما
هنوز ....نفس... می کشیم !.من از نهایت شب حرف می زنممن ازنهایت تاریکی وازنهایت شبحرف می زنماگر به خانه من آمدی برایمن ایمهربانچراغ بیاور و یک دریچه که از انبه ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم* فروغ.روزها ی زیبای اردیبهشت شروع شده .... روزهای شیرین وخنک بهار..... یکی دوروز هم تعطیل بود...یک عیدعربی است ومربوط به مسلمون ها .....اما در زاهدان و شهرهای سنی نشین کردستان عید را خودشان با رای وتشخیص خودشان یک روز جلوتر جشن گرفت اند...خلاصه بلبشوی عجیبی است ...حر ف مرکز سیاسی و مذهبی حکومت انگار دیگر کاربردی ندارد...تعطیلی زودتر باهرعنوان وبهانه ای هست به همه ی بسیار خوش بگذره ....این عیدرابه کسانی که باورش دارند تبریک می گم ...اگرچه این روز ها خوشی به سینه مون و غیرت ایرانی مون ضرر داره ...در گوشه گوشه ی شهرو روستاهای کشورمان خانواده هایی داغدارند.... یاد ان شعله های جوان و زیبای شکفته در تاریکی این شب بلندوپرخطر گرامی باد ....به منظره ی وطن بنگریم .... بحران و گرانی و فقر و فساد و بد بختی و مرگ ومسمومیت دختران اهل علم همه جا را فرا گرفته .... همه چیز را .... همه کس را .... و مردم با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند... اما علیرغم این همه سختی ها و مشکلات جاری ....زندگی هنوز ادامه دارد ... یک دیالوگ جانانه و عاشقانه و نجات بخشی دارد استیو مک کوئین در فیلم شاهکار پاپیون .... در سکانس اخر فیلم ..ان جا که استیو خود را از بلندی جزیره و زندان به پائین و در دل اب های خروشان اقیانوس می اندازد...دوربین از روی سرش پن می کندو استیو رو به دوربین ... درحالی که صورتش شکسته و خسته است با فریاد و با تمامی خشم اش و با همه ی ارزوها و امید هایش درمیان دلنوشته های مهرداد اکبری...
ما را در سایت دلنوشته های مهرداد اکبری دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mehrdadakbari2000a بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 3:36